یکشنبه 13/ 2/ 94

بازم از صبح که بیدار میشیم مشغول خریدیم, امروز حالم بهتره, دیشب تقریبا تونستم بخوابم, با على چمدوناى خریداى عروسى رو میخریم, هرچند که من مخالفم و به نظرم چیزى که نیاز نداریم نباید خریده بشه حتى اگه رسم باشه , ماهم توى خونه مون واقعا به دو تا چمدون گنده نیاز نداریم خوب, اما دیگه تو خستگى حال چک و چونه زدن نداشتم و خریدیم, بعد دیگه دل خودم رو خوش کردم که ممکنه یه سفر دور و طولانى بریم و دو تا چمدون لازم باشه

ظهر اومدیم هتل تند تند کارانون رو کردیم و آماده شدیم که بریم براى عکاسى

خوب من از قبل سفر کلى تحقیق و پرس و جو کرده بودم و فهمیدم توى کیش اصلا آتلیه عکاسى وجود نداره,اما یه عالمه عکاس غیر حرفه اى هست که هرجا میرى هى ازت عکس میگیرن و میفروشن, شب قبل که رستوران بودیم با دیدن عکسا دیدم واقعا اگه طبق همون پلنى که داشتم پیش بریم عکسامون خیلی خیلى بهتر میشن تا اینکه یه عکاس آماتور بیاریم و کلی هم تو کارمون دخالت کنه, راستش اینقدر خسته بودم و برنامه هامون فشرده بود که چند بارم تصمیم گرفتم بى خیال عکس بشم ولى هى به خودم گفتم نه این عکسا خاطره خوب نامزدى میشه, من که جشن نگرفتم اینا رو حتما باید داشته باشم که بعدا اگه یه لحظه دلم سوخت که جشن نامزدى نگرفتم عکسامو نگاه کنم و یادم بیاد تصمیم بهترى گرفتم

هیچى دیگه آماده شدیم و یه تاکسى ساعتى گرفتیم و بهش گفتیم ببرمون یه ساحل خلوت خوشگل که راحت باشیم و کسى هم نبینمون, بردمون جاده ساحلى جهان, جاده جورى بود که بالاتر از ساحل واقع شده بود و اگه کسى یا ماشینى رد میشد به ساحل دید نداشت,  على و راننده پیاده شدن و کلى گشتن دنبال جایى که براى من پایین رفتن ازش ممکن باشه, من با اون لباس و سر و وضع که نمیتونستم پیاده بشم خودم یه جاى خوشگل انتخاب کنم, دیگه به على اعتماد کردم و باید بگم واقعا جاى خوشگلى پیدا کرد, صخره هاى خوشگل, شناى سفید, کلى صدف و یه طرف هم یه کوچولو میشد یه بک گراند محو از غروب داشت هرچند که جاده غروب اصلاى جاى دیگه اى بود و قرار بود بعدش بریم اما اینجا هم یه سمتش یه جورایى حس غروب رو منتقل میکرد

خوب پلنى که من واسه عکاسى داشتم اینجورى بود که  از قبل تمام فیگورا و پوزیشنا و زاویه دوربین و ارتفاعش و همه چیز رو در آورده بودم و ریخته بودم رو گوشیم, خودم هم یه دوربین نیمه حرفه اى کنن دارم, دوربین رو میکاشتم جایى که میخواستم, نور و همه چیز رو چک میکردم, به على میگفتم بره عقب تا جایى که میدیدم قاب بندى اکى هست و جیییغ میزدم خوبه خوبههه, به مامان توضیح میدادم که هیچ کار نکن فقط این دکمه رو فشار بده, میپریدم پیش على و ژست میگرفتیم و و مامان دکمه رو فشار میداد, خسته نباشه واقعا :دى

عکاسى مامانم واااقعا افتضاحه, کلا هواسش هرجا باشه از همون جا عکس میگیره و کارى نداره مثلا نصف صورتت تو عکس نیست, یا بک مورد نظرت اصلا تو این زاویه اى که عکس میگیره نیست و اینا, اصن یه وضع داغونى, اما باید بگم با این روشى که این بار پیش گرفتم عکسا واقعا عاااالى شدن, حالا شاید از نظر یه عکاس حرفه اى کلى مشکل داشته باشه اما براى خودم کاملا قابل قبول بود و همونى شد که میخواستم و به نظرم رد پاى اون دید هنرى که میخواستم تو عکسا کاملا محسوسه حالا هرچقدم که ایراد داشته باشه

قراره یه عامه عکس از اتفاقات مهمون تو سایزاى کوچیک کوچیک رو شاسى بزنم و همه رو قر و قاطى با یه هندسه خاص یا شایدم غیر خاص و ساده بزنم به دیوار اتاق خوابمون, فکر میکنم خیلى خوب بشه

وقتى برگشتیم یه دوش گرفتم و از شر شن هایى که به همه جا حتى چشمام چسبیده بود خلاص شدم, بعد یه چایى سفارش دادیم و سه تایى دراز کشیدیم رچ تخت و عکسا رو نگاه کردیم و کلى خندیدیم و ذوق کردیم, مامان اینقدر پشت هم و تند تند از همه چیز عکس گرفته بود که انگار داریم فیلم میبینم, همشم میگفت واى من چه عکاس خوبى هستم برم آتلیه بزنم :|  انگار نه انگار که من خودم همه کارا رو انجام دادم و خانوم فقط انگشتش رو فشار داده عکس گرفته :دى

خوش گذشت , مامان و على هم از این که این همه صمیمى شدن و دراز کشیدن رو یه تخت و عکس نگاه میکنن و میخندن راضى بودن و لذت میبردن. اوه من خیلى نگران صمیمیت و رابطه خوب مامان و على هستم

بعد از دیدن عکسا آماده شدیم رفتیم باز پردیس, آخه روز اول که از اونجا آرام پز خریدیم پسره گفت اگه چایى ساز هم بخرین یه کوبیک هم بهتون به عنوان هدیه تعلق میگره, منم از بس که چایى سازا تند تند خراب میشن و دو سال یه بار باید بندازى دور یکى جدید بخرى تصمیم داشتم اصلا چایى ساز نخرم هرچند که مامان همش میگفت نه باید بخرى, اما دیگه وسوسه شدم گفتم حتما هم قیمت خود چایى ساز داره بهم یه کوبیک میده برم بخرمش, بعد که رفتیم خرید رو انجام دادیم و هدیه رو گرفتیم گفتم آقا حالا قیمت این کوبیکى که لطف کردین دادین چند بود, گفت بیست و شش هزار تومان!!!

وااااى واکنشم عااااالى بود هنوز یاد کارم میفتم خنده ام میگیره

چشمام گرددددد شد قیافه ام عصبانىی و متعجب ( واقعا خودم حس کردم قیافه ام اینجوریه :دى)  با عصبانیت گفتم چى؟؟ بیست و شیش؟ من این همه راه واسه بار دوم اومدم این مرکز خرید وسیله اى که نیاز نداشتم رو خریدم که یه کوبیک بیست و شیش هزار تومنى کادو بگیرم؟ یعنى چى آخه اصلا مگه کوبیک این قیمتى هم داریم آقا؟

على و مامانم که مرده بودن از خنده پسره هم داشت میترکید :))))

واقعا نمیدونم چرا همچین برخورد چیپ خنده دارى کردم اما خو حرصم گرفته بود دیگه, یعنى چى بیست و شیش تومن :))))

هیچى دیگه چایى ساز و کوبیک بیست و شیش تومنى رو زدیم زیر بغل و اومدیم بیرون و خدااا رو شکر که خدا یه ضد آفتاب الارو بیست تومن ارزون تر از چیزى که همیشه میخرم رو گذاشت سر راهم و حرصم از این که بیخود اومدم اینجا رو کاهش داد :دى

بعدم على بردمون ایرانویچ روبروى پردیس شام خوردیم و برگشتیم هتل و خوااااب

ادامه دارد...

نظرات 1 + ارسال نظر
آژو یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 21:42

2 جا ترکیدمممم
اتلیه زدن مامان
با
اون حرصت :)))))))

:))))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.