جمعه 11/ 2/ 94
ساعت ده و نیم پرواز داشتیم, تا چند تا قاشق سالاد میوه سبک واسه صبحانه بخورم و لباساى خشک شده که شب قبل شسته بودم جا بدم تو چمدون و آماده بشم على میرسه, با یه چمدون خیلى گنده تر از من که فقط مال خودشه و تازه میگه جا هم کم آوردم, اونوقت من و مامان دو نفرى با یه چمدون کوچیک و کلى خنزل پنزل خانومانه راحت همه چیزو جا دادیم :دى
گفته بودم تو این سفر تنها نبودیم؟ اولش دوست داشتم تنها بریم اما بعد به دو دلیل ترجیح دادم مامانم هم باشه, اول اینکه دوست داشتم ماه عسلمون خاص بمونه و این سفر شوق ذوق ماه عسل که قراره تنها بریم رو ازمون نگیره و تکراریش نکنه, بعدم اینکه از روزى که قرار عقد گذاشته شد تا روز بعد عقد دو هفته تمااام مامان حالش بد بود, کتفش به طرز مشکوک و نگران کننده اى درد میکرد و چند بار هم رفتیم بیمارستان, فشار ازدواج من و کارا یه طرف مسخره بازى زن داداشاش هم از یه طرف دیگه داغونش کرده بود و واقعا احتیاج به ریلکس کردن داشت, خب هزینه سفرمون هم مامانم میداد که جایگزین جشن نامزدى شده بود به نظرم حق داشت تو شادى ما سهیم باشه, على هم باید دیگه میفهمید که عاشقانه هاى دو نفره و خصوصى هامون مون یه طرف و مامان من که شرط اصلى ازدواجم بود هم یه طرف و این دو تا هیچ وقت نباید نادیده گرفته بشه, و در نهایت هم با سخت گیرى ها و عقاید خاص خانواده هامون بهترین انتخاب این بود که قبل عروسى سفر تنهایى نریم :دى
اوه چقدر توضیح دادم . خلاصه یه کم بعد على دایىم میاد دنبالمون که برسونمون فرودگاه, واى یه عالمه وسیله دستم بود عین داهاتیا و عصبى شده بودم اما دیگه چاره اى نبود, لباسى که واسه نامزدى خریده بودم, کلاهش, دوربین و سشوار رو که نمیشد بدم به بار, مجبور بودم همرام ببرم تو پرواز , دیگه سعى کردم اعتماد به نفس داشته باشم و باهاش کنار بیام:دى
خوب دیگه خیلى توضیح دادم, از پرواز و فرودگاه کیش و ترانسفر و اینا فاکتور بگیریم تاااااا برسیم هتللل
یه کم زود رسیدیم, تا تایم چک این بشه رفتیم تو رستوران هتل ناهار بخوریم
این هتل رو آذر ماه با "م " اومده بودم, اون موقع یه هتل خوب بود نه عالى, غذاش خیلى عااالى بود اما مثلا بوفه و از این چیتان پیتانا نداشت, منو على هم تصمیم گرفتیم بیایم همین هتل که هم موقعیت خیلى خوبى داشت و به همه جا نزدیک بود هم این که تصمیم گرفتیم از پولى که مامان بهمون داده یه کم سیو کنیم و هتل توووپ رفتن رو بذاریم واسه ماه عسل خاص بمونه
اماااااااا
رفتیم توى رستوران دیدیم یه بوفه و سالاد بار خوشگل چیدن و من از این تغیرات کلى ذوق کردم, خداییش شکمو نیستما اما خوب خوشحال شدم همه چیز بهتر از دفعه قبل شده
یه کوچولو غذاهاى دریایى دفعه قبل بهتر بود, اما بازم خیلى خوب بود, من همش نگران بودم مامان و على خوششون نیاد, اما اکى بود
ولى وقتى رفتیم توى اتاق دیگه واقعااا به خوش شانسىمون ایمان آوردم, همه چیز هزاااار برابر بهتر از اتاقى بود که با دوستم داشتیم, از تمیزى و امکانات و سرویس دهى و نو بودن همه وچى تاااا چیزاى دیگه مثل دست شویى ایرانى داشتن:))))))))))
نخندین مهمه خوب آرامش بخشه :))))
اصلا انگار یه هتل دیگه بود، کلى خوشحال شدم که یه عالمه پول واسه فاز جدید هتل ندادم ولى همون کلاس و امکانات رو با کلى پول اضافه داریم :دى
بعد از نهار یه کم دراز کشیدیم و استراحت کردیم و رفتیم کنار دریا, ولى هوا اون روز افتضاح گرم بود و آفتاب تو فرق سرمون میتابید, یه نیمچه ضد حالى هم خوردم اونجا و فهمیدم کلوپا رو از اسکله تفریحى جمع کردن و انتقال دادن به سواحل دیگه جزیره, واقعا کار بى خودى بود چون به نظر من کل شور و هیجان جزیره تو سواحل نزدیک اسکله تفریحى خلاصه میشد و این ساعت وقتى آدم میرفت لب دریا یه عالمه جت اسکى و کیبل تو آب و چتراى رنگى رنگى پاراسل تو هوا میدید یه هیجان فوق العاده اى داشت, منم خوشحال بودم هتل نزدیک اسکله هست هر روز یه چیزى سوار میشیم ولى دیگه اینجورى مجبور بودیم فقط یه بار بریم کلوپ چون دور بود و هر روز نمیشد رفت آمد کرد
هیچى دیگه یه چیزى خوردیم و له له زنان فرار کردیم تو تاکسى و رفتیم پردیس
من از چند روز جلو تر توى دفتر سبزمون یه لیست بلند بالا درست کرده بودم از کارایى که باید براى عروسى انجام بدیم و خریدایى که مونده, این لیست حدود چهارصد تا مورد داره تا حالا و هر روز بازم بهش اضافه میشه و پدر منو از استرس در آورده, واسه همین اصلا یکى از دلایل سفر کیش این بود که چند روز بودن با على و مامان فرصت خوبیه براى انجام خریدا و تبادل نظر واسه کاراى عروسى که البته دومى زیاد محقق نشد
واسه همین قرار بود سفرمون یه سفر ترکیبى باشه و هم به خرید برسیم هم فان داشته باشیم که خسته نشیم و خوش بگذره
آذر ماه که کیش بودم ظرفاى خیلى گوگولى خوشگلى از برند بى وى کى خریدم و وقتى برگشتم مامان اینقدر خوشش اومد که همش میگفت چرا بیشتر نخریدى و دل من هى مى سوخت, نمایندگیش هم فقط تو کیش هست و تهران که من نمایندگى تهرانش رو اصلا رازى نبودم و قشنگ سه چهار برابر بود قیمتاش و اصلا هم تنوع نداشت, این جورى بود که یکى دیگه از انگیزه هاى سفر بعدى ما به کیش خرید یه عالمه بى وى کى بود. اماااا وقتى رفتم تو نمایندگیش هرچى فکر کردم دیدم همه اونایى که نیاز داشتم و کاربردى بود همون دفعه قبل خریدم و الان هرچى بگیرم اضافه هست و منم از شلوغى خونه و کابینتا بیزارم و همیشه خونه ام تو تصوراتم یه خونه فوق العاده خلوت و سفید و ساده هست که یه جاهایى رنگاى لایت داره و کلى آرامش بخشه و اینا, هیچى دیگه با کمال شرمندگى و ترس و لرز به على و مخصوصا مامان اعلام کردم که الان دیگه اینى که پنج شیش ماهه داشتم غرش رو میزدم که میخوام میخوام و همه بسیج شده بودن برام پیدا کنن و کلى پدرمون در اومد نمایندگى هاش رو پیدا کنیم رو دیگه دیگه نمیخوام. هههه
پنجشنبه 10/ 2/ 94
از صبح زووود بیدار شدم و بدو بدو با على رفتیم بیرون دنبال کاراى قبل از سفرمون, کلى خرید داشتیم و بیشترش هم مربوط به على بود, بر خلاف همیشه که تمام کارامو با برنامه پیش میبرم این بار همه چیز دقیقه نودى شده بود, باترى براى دوربین, لباس واسه على که با من ست بشه, کراوات قرمز براى عکسامون, باید یه جا میرفتیم خونه میدیدیم, کادو روز پدر براى باباى على و اووووه, کلى کار
تند تند کارامون رو انجام دادیم, ظهر خونه داییم نهار دعوت بودیم, یه جعبه شیرینى گرفتیم و پیش به سوى اولین مهمونى بعد از ازدواجمون
ته دلم دوست نداشتم برم, توى این مدت بلایى نبود که زندایى هام از شدت حسادت سرم نیارن, حتى روز عقد ولم نکردن و از اصابت ترکش هاى حسدشون در امان نبودم اما به روى خودم نیاوردم, گفتم به درک, من دیگه یه خانواده جدید تشکیل دادم و حقیقتا از لحظه عقد به بعد دیگه کاراشون و فتنه هاشون برام بى اهمیت شد, گفتم الان اگه نرم خونه داییم زنش برام فتنه میکنه که زنگ زدى با احترام خواهر زاده ات رو دعوت کردى ولى اون بهت بى احترامى کرد و نیومد, با خودم گفتم میرم اما انگار که اونا برام نا مرئى هستن و اصلا به روى خودم نمیارم, و خوب تا حد زیادى هم موفق بودم
این یکى دایى هم خداااا رو شکر زن مسخره اش رو میشناسه , قبلش زنگ زده بود که هماهنگ کنه ما یه ساعتى برسیم که خونه باشه و خودش برامون آینه قرآن بگیره, میدونست زنش از این کارا نمیکنه
اول مهمونى یه کم حرص خوردم که زندایى هام یه تبریک خشک و خالى که هیچ حتى نگاه هم بهم نکردن ولى بعد دیگه بى خیال شدم, حالا شاید بعدا تعریف کردم این کارا از کجا ریشه میگیره
خلاصه مهمونى هم با همه خوبى ها و بدى هاش تموم شد, بعدشم منو على خداحافظى کردیم و رفتیم خونه على اینا که من از پدر مادرش خداحافظى کنم و کادوى روز پدر که صبح خریده بودیم بدیم
خوب من اینجا با یکى دیگه از معجزات ازدواج روبرو شدم, قبلا شنیده بودم که بعد از جارى شدن خطبه عقد خیلى حس ها عوض میشه یا احساسات جدید واسه بعضى ها به وجود میاد, یکى از این احساساتى که من به وضوح تجربه کردم عوض شدن حسم نسبت به پدر و مادر على بود, راستش من تا قبل عقد هیچ وقت حس خوبى به باباى على نداشتم و گاهى حتى فکر میکردم این مسئله متقابله, یعنى باباى على هم حس خوبى به من نداره و این خیلى اذیتم میکرد, این اواخر در مورد مامانش هم با این که خیلى دوسش داشتم و اونم منو دوست داشت متاسفانه همچین حسى پیدا کردم, مخصوصا که تنها رفتن خونه على اینا واسه من همیییشه کابوس بود و به خودش هم گفته بودم که به هیچ وجه توى خونه شما احساس آرامش نخواهم داشت و تو باید بدونى که زیاد اونجا نمیام و همون کمش هم از سر اجباره, کاملا هم به خودم حق میدم و على هم بهم حق میداد چون رفتارایى شده بود که هم من هم على اونا رو واقعا مستحق همچین تصمیمى میدونستیم, هرچند که بعدا تغییر رویه دادن اما حس من عوض نشد
ولى اون روز بر خلاف تصورم توى خونه على اینا کاملا آروم و اکى بودم و بر خلاف دفعه قبل هیچ چیز خشک و رو اعصاب نبود, حس میکردم احساسم نسبت به خانواده همسرم از دیروز بعد از عقد تغییر کرده و عجیب تر این بود که متقابلا همین تفاوت رو هم به وضوووووح در اونا میدیم و از کارا و توجهى که بهم میکردن این جورى برداشت کردم که اونا هم منو دوست دارن و خوشحال و آروم هستن
امیدارم حسم درست باشه و ماندگار
بعدشم که دیگه على منو رسوند خونه و تا نصفه شب مشغول جمع کردن وسایلم و آماده شدن واسه سفر بودم
ادامه دارد...
دیشب خواب میدیم بلاگفا درست شده! توی خواب تند تند وارد وبلاگم شدم و با عجله داشتم پست میذاشتم
صبح که بیدار شدم دیدم دیگه خیلی داره بهم فشار میاد و اینجا رو ساختم اما بازم بهم نمیچسبه. دلم آرشیو قالب ساده و سفید خودمو میخواد که الان نه حال درست کردنش هست و نه وقتش
توی گوشیم چند تا نوت داشتم. ادامه خاطرات بعد از عقدمون و سفرمون و ... خوب با همون روال ادامه میدم تا برسم به امروز
به هر حال فعلا موقتی بنویسم تا بلاگفا درست بشه