تازه رسیدم خونه و فقط یک ساعت وقت دارم,, بعدش باید بریم چاپ خونه کارتامون رو بگىریم,, گفتم حداقل از این یک ساعت استفاده کنم . نظرات پست قبلم بعدا تائید میکنم


این روزا همه چیز افتاده رو دور تند, روزا مثل برق و باد میگذره و باورم  نمیشه که فقط دو هفته مونده, وقتى به زمان باقى مونده فکر میکنم گریه ام میگیره از شدت استرس. روزاى نزدیک عروسى لذت خاص خودش رو داره و البته حجم کار و خستگى باورنکردنى که تاحالا تجربه اش نکردى. 

خیلى برنامه ها داشتم واسه همه چیز, از دیزاین باغ و کاراى باحال و سورپرایزاى مختلف شب عروسى بگیر تا کلى ایده براى خونه و چیزاى دیگه اما اصلا نمیدونم به کدوماش برسم, شایدم به هیچکدوم نرسم آخه همه باهام دعوا میکنن و میگن دیگه فقط استراحت کن و به پوستت که باز به خاطر استرس کلى جوش جوشى  شده برس اما نمیشه که, همین دیروز ما دو ساعت تمام وقت گذاشتیم واسه کسى که قرار بود استخر باغ رو دیزاین کنه, بعد من کلى حرص میخورم که این کاراى ساده رو خودم نمىتونم انجام بدم و مجبوریم کلى پول خرج کنیم

یا مثلا یه عصر کامل وقت ما گرفته شد براى چسبوندن گل نقره روى آینه شمعدونمون, اینا رو میگم که اونایى که نزدیک عروسیشونه زود تر این کاراشون رو انجام بدن  و مثل من نشن


از صبح که از خواب بیدار میشم با مامان میریم بیرون باقى خریداى جهىزیه رو انجام بدیم و دنبال لباس واسه مامان که البته خریدیم بالاخره, ظهر ساعت دو سه میرسیم خونه و مشغول آماده کردن مواد فریزرى و پاک کردن و سرخ کردن و خورد کردنم تا اینکه نزیکاى اومدن على بشه و باهام بریم دنبال کارا و خریداى عروسى, بعضى روزا هم تا عصر بشه و على بیاد مىرم آرایشگاه هاى مختلف عروس به قول معروف زنده ببینم, حالا اینم خدا رو شکر دو روز پیش انجام شد و بالاخره وقت گرفتم یه جا. بعد دیگه شب که میام خونه جنازه ام

اینقدر این روزا خسته شدم که اون همه ذوق و شوقم واسه ماه عسل خشکید و دلم میخواد بعد عروسى فقط فقط استحراحت کنم و لم بدم و بخوابم و یه مدت زندگى تنبلانه داشته باشم :))

 

خونه تقریبا چیده شده اما هنوز مبلمان نرسیده و خونه بدون مبلمانم زیاد شبیه خونه نیست, اما چند روز پیش که با مامان رفتیم یه سرى کاراى مونده رو انجام بدیم على زودتر از ما رسیده بود و تلوزیون رو راه انداخته بود و روشن کرده بود, تا در رو باز کردم دیدم  صداى تلوزیون میاد اینقدر کیف کردم, کلى حس خونه بهم داد, انگار تاحالا خونه نبوده و حالا شور و هیجان و سر و صدا اومده توش بیشتر شبیه خونه شده. 

فرداش هم رفتم چند تا گلدون گوگولى خریدم و گذاشتم روى اپن کلى خونه تر شد

بعد تازه یخچالمونم زدیم به برق دیگه آب خنک داریم, وااااى اینقده خوب بود :))))

 من کلى ذوق میزنم که الان دوتا خونه دارم , که یکى از این خونه ها واقعنى  مال خودمه و همه وسایلش متعلق به خودمه, که اگه حواسم نبود پارچ آب خالى شد رو فرش یا یه چیزى از دستم افتاد شکست مامانم دعوام نمیکنه :))) 

بعدم همش دلم میخواد مامان مثل قدیم هى بره رو اعصابم و صبح زود دعوا راه بندازه که پاشو بریم پیاده روى و من این بار به جاى قهر کردن و چند ساعت تو پارک سر کردن پاشم برم خونه خودم رو تختمون راحت بخوابم زیر باد کولر و بعدم کلى آب خنک بخورم :)))))))

نازى چقدر عقده اى شده بودم :)))

هنوز ولى دلم نمیاد یه مرحله جلوتر برم و واسه خودم چاى یا قهوه درست کنم چون نویى وسایل تموم میشه , همون آبم حواسم هست یه لیوان فقط استفاده کنم :)))


بعد دیگه اینکه هروقت مىریم خونه ام و وسایل رو میذاریم و میخوایم برگردیم من دلم نمیاد پاشم برم که, هى میشینم اسکل وارانه به وسایل و در و دیوار نگاه میکنم و هى نیشم باز میشه از ذوق, بعد حتى دلم نمیاد به دیواراى تازه رنگ شده تکیه بدم که لکه نشن, به هیچ کس هم اجازه نمیدم به چیزى دست بزنه و همه چیز رو خودم جا میدم, دائم هم سوال معروف اگه اینو بشکنى چى میشه رو از على میپرسم و اونم در جواب میگه سرم شکسته میشه :)))

خدا کنه این رفتارم درمان بشه وگرنه زندگى خانوادگیم رو خطر بزرگى تهدید میکنه :دى


بچه هااااا کاش نزدیک بودیم و میشد شب عروسیم همه تون رو کنارم داشته باشم, میدونم زیاد عملى نىست براتون اما اگه هرکدومتون 21 مرداد این طرفا اومدین واسه مسافرت خیلى خوشحال میشم توى جشنم ببینمتون, اگرم که فقط به خاطر من اومدین و مسافرتى نبود که دمتون گرم خیلى باحالین :))

 



نظرات 6 + ارسال نظر
نیلوفر یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 23:47

عزیزم مبارک باشه ایشالا خوشبخت بشین . نگران نباش . منم این روزا رو داشتم و چقدر حرص می خوردم . وقتی تموم می شه به همشون می خندی

شاپری چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 14:13 http://this-ms.blogsky.com

واااای خط آخرت :(((
از ته دلم ،دلم خواست میتونستم بیام

ایشالااااا خوشبخت بشی دختررررر


منم باید دست بجونبونم استرسی شدم

سودی سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 21:39

واااای خو چی بپوشم حالا :))))) کاش میشد واقعنا عروسی تو عقد میلو عقد شاپرک اووووه چقد لباس میخواد ولی :))))))

آژو سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 14:52

عالی بود توصیفاتتتتت

میلو سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 13:15

من نمیتونم بیام خودم عقدمه ایییییییییییییییییییش
:))))))))))))))))))))))))))))
وای هدا اینارو میگی من حساااااااااااابی ذوق میکنم دیگه چه برسه به تو
وای کلی خندیدم که میگی به جای توی پارک گشتن میری توی خونه ات :))))
عزیزمممم ایشالا همه چی به بهترین نحو ممکن انجام میشه تو لایق بهترینایییییی
هدا میدونم اهل عکس گذاشتن نیستی هیچ جا ولی خیلی دلم میخواد ببینم خونه ات رو، عکس خودت رو توی عروسی همه و همه رو :) میدونم الان وقت این درخواستا نیس ولی خب دلم خوسات بگم :***

پاپیون سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 00:26

واى هدى خیلى برات خوشحالم
لطفا همینجورى با جزییات بنویس
هیچوقت تا حالا به اولین آب خنک توى خونه ى خودم,اولین صداى تى وى و این جور چیزا فکر نکرده بودم!:دى
و اولین بارى که از هر ظرفى استفاده مىشه!
حس خیلى خوبى بود:دى

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.