نصفه شب وقتی کارام تموم میشه میرم کنارش، آروم میخزم تو بغلش و محکم میچسبم بهش، یه ثانیه بیدار میشه و گونه ام رو میبوسه و باز خواب میره
توی تاریکی بهش نگاه میکنم، به صورت و ته ریش مردونه اش، خط ریشش، لباش، پلکاش...
پتو روی از رو خودش زده کنار، به بدنش نگاه میکنم، به بازو هاش که از سرما مچاله شده، به پاهاش که توی شکمش جمع شده ...
چقدر لاغر شده، چرا؟ مگه نمیگه تو دسپختت عالیه و من تا سرحد مرگ میخورم؟ چرا این همه داره لاغر میشه ؟
پتو رو میکشم روش و به این فکر میکنم که چه همه پایان نامه و آمادگی برای اون جلسه دفاع کذایی منو نسبت به همسرم و زندگیم بی توجه کرده. که چی؟ برای کی و چرا ؟
خیلی دختر بدی شدم، میخوام خوب باشم ولی هی همه چیز رو حواله میدم به بعد دفاع
یه لیست بلند دادن بهمون از موارد تحویل و باورم نمیشه واسه درس طراحی باید کارای درس ساختمان و اون یکی درس سخته که اسمش یادم نیست انجام بدیم، همون که توش نقشه فاز دو تهیه میشه و دوران کارشناسی یه چند باری استادش اشک همه مون رو در آورد، چی بود ؟ آها طراحی فنی. که مقررات ملی ساختمان رو رعایت کنیم و طبق قوانین سازمان نظام مهندسی پیش بریم، اونم توی دانشگاه که محض رضای خدا یه دونه از قوانین نظام مهندسی رو بهمون یاد ندادن و به کل سیستم کار اجرایی با تحصیلات آکادمیک متفاوته
از این اوضاع بدم میاد، حس میکنم اصلا دیگه تحمل استرس دانشجوی معماری بودن و اون آدمای عقده ای رو ندارم.
اگه اگه روزی بخوام ادامه بدم به هییییچ عنوان دیگه وارد این دانشکده نمیشم
کاش میشد روز آخر که همه چیز تموم شد جسارت این رو داشتم که از اساتیدمون تشکر کنم
تشکر کنم که به ما نه تنها درس معماری بلکه درس زندگی دادن، بهمون یاد دادن نتیجه تلاش شکسته! یاد دادن واسه موفقیت باید عشوه بیای، چاپلوسی کنی، زبون چرب و نرم داشته باشی و رد رژ قرمزت رو روی یقه سفید پیراهنشون جا بذاری!
یاد دادن اینکه تو ماه ها شبانه روزی کار کنی ولی نتیجه تلاشت از کسی که دو ساعت وقت گذاشته کمتر باشه کاملا طبیعیه و اصلا تقصیر خودته
یاد دادن اعتراض ممنوع وگرنه تا آخر دوره تحصیلت میشی منفور ترین و محروم ترین دانشجو
و بعد با افتخار بگم خوشحالم که دانشجوی خوبی نبودم و این چیزا رو یاد نگرفتم، که هنوزم تلاش میکنم و همین که خودم از خودم راضیم برا کافیه
که با وجود همه این کثافت کاریاتون من هنوزم عاشق رشته ام هستم
کلی خاطره خوب دارم از این دانشکده و در و دیواراش و راهروهاش، گیرم که توی این راهرو ها هزار بار بهتون سلام کردم و جواب نشنیدم، هزار بار تحقیر شدم و بهم بی احترامی شده و چندین و چند هزار بار حقم خورده شده...
روز دفاع دوستم ما تو ماه عسل بودیم، وقتی بهش زنگ زدم و صدای گریه اش رو شنیدم گفتم مگه بار اولته عزیزم؟ کی تاحالا ما به اندازه زحمتی که کشیدیم جواب گرفتیم توی این دانشکده؟ هنوز عادت نکردی؟ هنوزم اشک میریزی؟
حالا وقتی میبینم همون دوستم که به خاطر مسائل شخصی کمترین نمره ممکن رو گرفت هی داره ازش دعوت میشه که بره توی یه دانشکده دیگه کارش رو واسه دانشجوها ارائه بده که یاد بگیرن کار خوب یعنی چی دلم آروم میگیره، که بالاخره یه روزیم میاد که میبینیم اون همه بیدار خوابیا و بدن دردا و آرتوروز و درگیری عصب سیاتیک و چشم درد و میگرن نتیجه داشت، بالاخره یکی قدرمون رو دونست
همین که میبینم ناظرای دفاع چه همه صورت جلسه های کوبنده مینویسن علیه اساتید معماری و میشنوم که چه همه توبیخ خوردن و بهشون تذکر داده شده واسه حق کشی هاشون دلم خنک میشه، گیرم که فاییده نداشته باشه
یک ماه دیگه من از این دانشکده برای همیشه میرم، هرچند که دلم واسه تمام خاطرات خوبی که اونجا برام ساخته شد تنگ میشه ولی دیگه هیچ وقت حاضر نیستم به عنوان دانشجو اونجا برگردم