رفتیم سفر. خیلی خیلی بهتر از اونی شد که فکر میکردم 

یه هتل فوق  العاده ساحلی باعث شد دو روز تعطیلات تاسوعا و عاشورا حوصله مون سر نره و صبح تا شب شنا کردیم . من برای اولین بار توی دریا شنا میکردم و همیشه میترسیدم یه چیزی گازم بگیره یا نیشم بزنه ولی این بار که اولین تجربه شنا با علی بود حسابی بهش تکیه و اعتماد کردم و دائم بهش آویزون بودم :))

منظره دریا وقتی که آب تا زیر گردنته عاااالیه، مخصوصا غروب که دیگه فوق العاده هست.  تا شب توی آب بودیم و شب که میشد دراز میکشیدیم روی آب و ماه رو نگاه میکردیم و بعد از ربع ساعت که میخواستیم بلند بشیم دیگه پاهامون به کف دریا نمیرسید به خاطر مد و خلیی تجربه هیجان انگیز بامزه ای بود

روزی هزار بار میرفتیم شنا و بعد دو قدم اون طرف تر دوش میگرفتیم و روی تخت ولو میشدیم و باز تا جون میگرفتیم شیرجه میزدیم تو دریاا اینقدر که روز آخر من دریا رو میدیدم حال تهوع پیدا میکردم و فکر کنم دریا زده شده بودم

صبحانه های هتلی عاااالی و هرشب مراسم آتیش بازی و نورافشانی که دیگه تبدیل شده به یه رسم خانوادگی وقتی که دور هم جمع میشیم 

چون اتاق هامون جدا بود و ما یه روز زودتر رفتیم و کاری به کار هم نداشتیم مشکلی پیش نیومد خدا رو شکر و دلخوری کنتاکتی نداشتیم با اون دو نفر

وااای هتلمون بی نظیییر بود . قبل رفتن اسمش رو سرچ کردم عکساش رو ببینم و توی سایتا نوشته بود بهترین هتل اون شهره در حال حاضر و البته خیلی گرون واسه جیب ما ولی چون از یه سهمیه ای که مال داییم بود استفاده کردیم خیلی خیلی ارزون شد وگرنه که عمرا میتونستیم اون همه اونجا بمونیم و حسابی حال داد مفت مفت رفتن به یه هتل عاالی  واسه من خسیس :)) 

واسه همین که پول اقامتمون سیو شده بود کلیی تونستیم خرید کنیم و من چیدمشون روی میز نهار خوری و هی نگاه میکنم به خریدام و هی ذوق میکنم و هی دلم نمیاد برم جاشون بدم توی کمدم :)) 

یه اتفاق بیخودی که هربار توی سفرای دسته جمعی خانوادگی می افته اینه که من هرررررچی میخرم زنداییم زودی میره عین همون رو میخره و اعصاب منو خورد میکنه در این حد که اون موقع ها که زیاد باهم سفر و خرید میرفتیم بعدش تا چندین ماه هی اتفاقی توی مهمونیا لباسامون شبیه هم میشد و خلاصه دائم در حال تقلید کردن از من و کارام و خریدام و هرچی که فکرش رو بکنید بود 

بعد من اونجا یه وافل ساز خریدم و اونم تا فهمیدم رفت مثل همیشه عینش رو خرید و میدونید چی شد؟ 

من همونجا امتحانش کردم دیدم زیاد جالب نیست کیفیتش و چیز بیخودی بوده ولی از اونجایی که میدونستم زنداییم میره همین امشب عینش رو میخره در کمال بدجنسی بهش نگفتم خوب نیست تا اون باشه دیگه ادای منو در نیاره و اونم رفت دقیقا مثل وافل ساز من خرید و کلی با این حرکت خودم حال کردم:)) 

دیروز صبح که دیگه برگشته بودیم علی نرفت سر کار و موند خونه استراحت کنه ، صبح وقتی خواب بودم اومد آروم کنار گوشم میگفت عزیزم پاشو بریم رستوران هتل صبحانه خوشمزه بخوریم بعدش بریم شنا توی دریا

تا چند ثانیه گیج و منگ بودم و نمیدونستم کجام :)) 


دارم دنبال کار میگردم، امیدوارم مثل همیشه خدا بهترین ها رو سر راهم بذاره