بچه که بودم همیشه به این فکر میکردم کاش یه قرص وجود داشت که آدم میخورد مشکلاتش حل میشد و الان بعد از چند سال یه این آرزوی خنده دارم رسیدم! 

روزاایی که گذشت  اتفاقات خوبی به همراه داشت، هرچند که ظاهر بعضیاش بد بود اما تاثیر و نتیجه اش توی زندگیم خیلی خوب بود 

حدود دو ماه پیش یه دعوای شدید داشتیم. دوتامون مقصر بودیم  من میدونستم اشتباه کردم ولی نمیدونستم چه اشتباهی 

تصمیم گرفتیم یه مدت دور باشیم و خب این دور بودن  به خیلی از سوال های توی ذهنم جواب داد 

بابت مسائل حل نشده بینمون تصمیم گرفتیم بریم پیش مشاور و این شاید بهترین اتفاق زندگیمون بود توی این مدت و خیلی چیزا برامون حل شد

بهم گفت که علائم افسردگی  دارم و به همه خانوما بخاطر مسائل هرمونیشون پیشنهاد مصرف یه داروی سبک بی خطر میده و بهتره یه دوره امتحانش کنم 

و من نکردم! چون اعتقاد داشتم باید در برابر مشکلات سخت و آبدیده بشم و راه گریزی برای خودم باقی نذارم !

توی جلسات به دروغ میگفتم دارم مصرف میکنم و متعجب میشدم از اینکه مشاورمون کاملا متوجه دروغ من میشه و از خودم میپرسیدم یعنی اینقدر تاثیر داره؟ 

بعد یه مدت شروع کردم به بی نظم خوردنش چون میترسیدم عادت کنم بهش، حالم خیلی خوب بود و واقعا تاثیر گذاشت اما میگرن و سردردهای وحشتناکم برگشت 

یه روز بعد ۴۸ ساعت بدون وقفه درد وحشتناک رفتم عوارضش رو سرچ کردم و فهمیدم بی نظم خوردنش باعث تشدید سردردهای میگرنی میشه و نوشته بود برعکس بقیه داروهای ضد افسردگی وابستگی نمیاره و برای خانومایی که دچار سندروم پیش از قاعدگی هستن به عنوان یه دارو سبک و بی خطر به شدت توصیه میشه. و اینکه یکی از عوارضش کاهش وزنه :)) 

 و دیگه حاضر شدم منظم بخورم 

خب من خودم از ماه دهم زندگی مشترک فهمیدم که دچار افسردگی بعد از ازدواج که البته مشکل شایعی هم هست شدم ولی جدی نمیگرفتمش 

ماه نهم دقیقا عین درد زایش بود برام، یه آشفتگی روحی وحشتناک داشتم و بعدش یه دفعه آروم شدم و از اون حالت بحرانی که اون ۹ ماه داشتم در اومدم و رفتم در مورد مشکلاتم چند تا مقاله خوندم و فهمیدم چه همه اوضاعم خراب بود، یعنی از علائم افسردگی بعد از ازدواج من همه موارد رو داشتم که هیچ توی بالاترین سطحش هم بودم  و فهمیدم که شرایطی که من توش زندگی مشترک تشکیل دادم چه همه زمینه ساز بوده واسه افسردگی بعد از ازدواج 

 از اون موقعی که اینا رو فهمیدم خیلی آروم تر شدم  چون دیگه متوجه شدم این مشکل من فقط مال من یه نفر نیست و دلیل داشته و خیلی های دیگه هم دچارش میشن و تا حدی اون فشار وحشتناک از روم برداشته شد 

اما خب  انگار ترکش هاش مونده بود و ما تقریبا هر ماه دقیقا روزای قبل از قرمز شدن تقویمم بحث داشتیم که البته خیلی هم کوتاه و سطحی بود نرمال بود بحث هامون اما من واقعا تحت تاثیرش قرار میگرفتم و حالمو بدتر میکرد

بعد ولی از وقتی که این قرص رو خوردم اینقدر حالم خوب شد، اینقدر یهو قشنگی های زندگی که تاحالا نمیدیدمشون به سمتم هجوم آوردن و یه دفعه تمام مشکلاتمون حل شد که  میگم ای کاش زودتر دنبال درمان میرفتم و الکی یک سال حروم نمیشد 

حس میکنم من همیشه حتی زمان مجردی هم زمینه این افسردگی رو داشتم چون هیچ وقت تو زندگی این همه آرامش و احساس رضایت از زندگی رو  تجربه نکرده بودم

اصلا برام مهم نیست با گفتن اینا تصویری که توی ذهن خواننده هام داشتم شاید تبدیل بشه به تصویر یه آدم مشکل دار که داروهای ضد افسردگی مصرف میکنه و البته ایرادی هم بهشون وارد نیست چون خودمم قبلا همین حس رو داشتم و دلم نمیخواست دارو مصرف کنم ولی الان که رفتم تو دل این اتفاق میفهمم چه دیدگاه بیخود و بی ربطی بوده 

مصرف این داروها برای یکی مثل من دقیقا مثل خوردن یه مسکنه وقتی سر جلسه امتحانی و مثلا دلدرد شدیدی داری نمیتونی به سوال ها جواب بدی، بعد که مسکن رو میخوری و دردت آروم میشه تازه قدرت فکر کردن به سوال ها رو پیدا میکنی و دیگه راحت و بی دغدغه میتونی جواب ها رو دونه دونه کشف کنی و البته خدا رو شاکرم که مشکلم حاد نبود و سبک ترین و پیش پا افتاده ترین  داروهای توی این زمینه مشکلم رو حل کرد و حالم رو خوب

احساس میکنم تاحالا یه پرده جلوم بوده و نمیتونستم حقیقت رو ببینم و الان تازه با کشیده شدن اون پرده وارد یه دنیای بزرگ و هیجان انگیز شدم و باید برم کشفش کنم 

واقعا بی اغراق حس میکنم با برداشته شدن اون فشار قدرت فکر کردن پیدا کردم  و اعتقادام به خیلی چیزا عوض شد 

اون زمان افسردگی یه چیزی که خیلی حالم رو بد میکرد فکر کردن به پول بود، من معتاد شده بودم به تصویر سازی های غیر واقعی و دور از ذهن با توجه به شرایطم در مورد پولدار شدن و توی دنیای واقعی وقتی میدیم چه همه فاصله دارم با تصویر سازی هام حالم بد و بدتر میشد و هی غر میزدم به زمین و زمان 

تا اینکه یه بار یه جمله خوندم و خیلی روم تاثیر گذاشت، اینکه آدم یا برای رسیدن به آرزوهاش تلاش میکنه یا هنوز نابالغه 

خیلی سطحی و کلیشه ای هست نه؟ یه چیزی که همه میدونن ؟ 

خب توی اون شرایط من اصلا سطحی و کلیشه ای نبود، آخه من آرزوهایی داشتم که مثلا شاید از بین ۱ ملیارد نفر فقط یک نفر اون شرایط رو داشت:))  یه زندگی رویایی دور از ذهن 

شروع کردم به واقعی آرزو کردن و دست از فانتزی های عجیب غریب برداشتم 

این مرحله شاید الان برای کسی که این جمله ها رو میخونه خیلی سطحی و آسون بنظر بیاد اما من واقعا پدرم در اومد تا به این مرحله برسم و قبول کنم که حداقل الان وقت داشتن رویاهای فضایی نیست و باید برم توی دل واقعیت

شروع کردم به راه های عملی فکر کردن و تحقیق و جست و جو، و به خاطر شرایط اقتصادی الان جامعه هی با شکست مواجه شدم و حالم بدتر شد . یه وقتایی هم یه یکم حالم بهتر بود هی میگفتم خدایا ما که پول داریم چرا همش فکر میکنم نداریم و چرا اینقدر اوضاعم داغون شده و اینا و تمام مشکلات رو حواله میدادم به پول

ولی وقتی شروع کردم به خوردن منظم اون دارو از خدا خواستم حقیقت رو برام آشکا  کنه، خودم میدونستم دارم با هر لحظه و هر ثانیه فکر کردن به پول گند می زدم به زندگیم اما نمیدونستم چطور باید خودمو قانع کنم که همه چیز پول نیست 

نمیدونم ولی حس میکنم خدا توی زمینه هایی که براش خرجی نداره خیلی مهربون تره و زودتر به خواسته مون پاسخ میده:)) 

من هروقت خواسته ای در زمینه آگاهی و پیدا کردم حقیقت از خدا داشتم یه جور عجیب غریب و سریعی بهش رسیدم که خودمم تعجب کردم، و الان واقعا اعتقاد دارم آگاهی داشتن و پی بردن به حقایق زندگی بزرگ ترین نعمت خداست حتی بزرگ تر از نعمت سلامتی 

به محض اینکه همچین چیزی از خدا خواستم با آدمی آشنا شدم که دقیییقا شبیه زندگی رویایی من بود از نظر مسائل مالی

کسی که مثلا کوچکترین جلسه کاریش توی وزارت خونه و آستان قدس و سفارت های مختلف بود، کسی که واسه خرید لباس میرفت لندن مثلا! هزینه سه چهار وعده غذاییش شاید اندازه درآمد کل ماه همسر من بود، صبح که از خواب بیدار میشد شیرجه میزد توی استخرش که منظره کوهستان و طبیعت بود و معلم خصوصی  از یه ارگان مهم و حیاتی کشور داشت واسه سگش :)) 

بعد میدونین بزرگ ترین مشکل زندگی این آدم در حال حاضر چی هست؟ 

پول! 

مشکل که میگم نه فک کنین از این مشکلات رمانتیک مالی که مثلا این ماه نتونه برای خرید لباس بره لندن ها 

مشکلات مالی وحشتناک که من یکی عمرا بتونم تحمل کنم 

مثلا فک کنین طرف هزار تا ملک داره که هرکدوم قیمت ملیاردی دارن بعد اینقدر پول نداره الان بره برای خودش غذا بخره سیر بشه و توی خونه هم هیچ چیز برای خوردن نیست و  میره از غذای سگش میخوره :|

یا مثلا خدمتکار افغانی از نظر اون سطح پایینش میاد بهش میگه آقا خواهش میکنم دیگه حوله جدید بخرین قبلیه خیلی پاره شده و داره قارچ می زنه و طرف خودش میخنده میگه من سطح استانداردهای زندگیم حتی از کارگر افغانیم هم پایین تره:| 

و کلیی مثال های باور نکردنی و جالب دیگه حوصله ندارم بگم:)) 

بعد آشنا شدن با این آدم واقعا دیدگاه منو تغییر داد نسبت به پول 

دیدم ای بابا این آدمی که زندگیش یه زمانی واسه من آرزو بود کیفیت زندگیش از من خیلی پایین تره که 

منکر امکاناتی که داره نمیشم اما چیزی که مهمه اینه که این آدمم دقیقا مثل من بخاطر پول آرامش نداره و هی میگه خدا از مشکلات زندگی قسمت مشکلات مالیش رو نصیب من کرده!

وقتی  دقیقا چیزی که آرامش زندگی رو از من گرفته بود مشکل هر لحظه و هر ثانیه یه مولتی ملیاردر هست یعنی چی؟ یعنی کار از جای دیگه میلنگه 

البته بنظرم این چیزا رو هرکسی خودش به تنهایی باید بهش برسه و گفتن دیگران فقط حکم عنوان کردن کلیشه ها و جملات شعار گونه داره و منم فقط دوست داشتم سیر نگاهم به زندگی رو اینجا واسه خودم ثبت کنم و اصرار ندارم به کسی چیزی رو بفهمونم آخه فاییده نداره و زمان فهمیدنش که نباشه من خودمو بکشم هم نمیفهمه، مثلا مامان خودم با اون سنش وقتی این حرفا رو باهاش زدم جبهه گرفت و از اون روز دیگه قول دادم به خودم این کشفیاتم رو بازگو نکنم:)) 

خلاصه که این همه تعریف کردم که بگم فعلا حالم خوبه و آرامش دارم و واقعا خیلی از ثبت کردن مراحل مختلف زندگیم لذت میبرم 

اصلا نمیدونم در آینده حالم و جهان بینی ام چطوری بشه شاید حتی پست بعد بیام متضاد اینا رو بنویسم اما در حال حاضر بخاطر آرامشم خدا رو شکر میکنم :)