در ای لحظه و این شرایط اصلاا از اینکه رفتم دنبال ارشد راضی نیستم و به نظرم واقعا چیز بیخودی بود

و اینکه من به گور پدرم خندیدم بخوام برم دکتری :|


 

همه رفتن مسافرت دارن خوش میگذرونن، حتی مامانم 

بعد من نشستم تو خونه دارم در مورد پارامتر های موثر در طراحی فضاهای مشوق تعاملات اجتماعی سالمندان چیز مینویسم :| 

دیییییگه واقعا جا داره بگم وااااات د فااااک :|

نصفه شب وقتی کارام تموم میشه  میرم کنارش، آروم میخزم تو بغلش و محکم میچسبم بهش، یه ثانیه بیدار میشه و گونه ام رو میبوسه و باز خواب میره

توی تاریکی بهش نگاه میکنم، به صورت و ته ریش مردونه اش، خط ریشش، لباش، پلکاش...

پتو روی از رو خودش زده کنار، به بدنش نگاه میکنم، به بازو هاش که از سرما مچاله شده، به پاهاش که توی شکمش جمع شده ...

 چقدر لاغر شده، چرا؟ مگه نمیگه تو دسپختت عالیه و من تا سرحد مرگ میخورم؟   چرا این همه داره لاغر میشه ؟

پتو رو میکشم روش و  به این فکر میکنم که چه همه پایان نامه و آمادگی برای اون جلسه دفاع کذایی منو نسبت به همسرم و زندگیم بی توجه کرده. که چی؟ برای کی و چرا ؟ 

خیلی دختر بدی شدم، میخوام خوب باشم ولی هی همه چیز رو حواله میدم به بعد دفاع

یه لیست بلند دادن بهمون از موارد تحویل و باورم نمیشه واسه درس طراحی باید کارای درس ساختمان و اون یکی درس سخته که اسمش یادم نیست انجام بدیم، همون که توش نقشه فاز دو تهیه میشه و دوران کارشناسی یه چند باری استادش اشک همه مون رو در آورد، چی بود ؟ آها طراحی فنی.   که مقررات ملی ساختمان رو رعایت کنیم و طبق قوانین سازمان نظام مهندسی پیش بریم، اونم توی دانشگاه که محض رضای خدا یه دونه از قوانین نظام مهندسی رو بهمون یاد ندادن و به کل سیستم کار اجرایی با تحصیلات آکادمیک متفاوته

از این اوضاع بدم میاد، حس میکنم اصلا دیگه تحمل استرس دانشجوی معماری بودن و اون آدمای عقده ای رو ندارم. 

اگه اگه روزی بخوام ادامه بدم به هییییچ عنوان دیگه وارد این دانشکده نمیشم

کاش میشد روز آخر که همه چیز تموم شد جسارت این رو داشتم که  از اساتیدمون تشکر کنم 

تشکر کنم که به ما نه تنها درس معماری بلکه درس زندگی دادن، بهمون یاد دادن نتیجه تلاش شکسته! یاد دادن واسه موفقیت باید عشوه بیای، چاپلوسی کنی، زبون چرب و نرم داشته باشی و رد رژ قرمزت رو روی یقه سفید پیراهنشون جا بذاری!

یاد دادن اینکه تو ماه ها شبانه روزی کار کنی ولی نتیجه تلاشت از کسی که دو ساعت وقت گذاشته کمتر باشه کاملا طبیعیه و اصلا تقصیر خودته

یاد دادن اعتراض ممنوع وگرنه تا آخر دوره تحصیلت میشی منفور ترین و محروم ترین دانشجو 

و بعد با افتخار بگم خوشحالم که دانشجوی خوبی نبودم و این چیزا رو یاد نگرفتم، که هنوزم تلاش میکنم و همین که خودم از خودم راضیم برا کافیه 

که با وجود همه این کثافت کاریاتون من هنوزم عاشق رشته ام هستم  

کلی خاطره خوب دارم از این دانشکده و در و دیواراش و راهروهاش، گیرم که توی این راهرو ها هزار بار بهتون سلام کردم و جواب نشنیدم، هزار بار تحقیر شدم و بهم بی احترامی شده  و چندین و چند هزار بار حقم خورده شده...


روز دفاع دوستم ما تو ماه عسل بودیم،  وقتی بهش زنگ زدم و صدای گریه اش رو شنیدم  گفتم مگه بار اولته عزیزم؟ کی تاحالا ما به اندازه زحمتی که کشیدیم جواب گرفتیم توی این دانشکده؟ هنوز عادت نکردی؟ هنوزم اشک میریزی؟ 

حالا وقتی میبینم همون دوستم که به خاطر مسائل شخصی کمترین نمره ممکن رو گرفت هی داره ازش دعوت میشه که بره توی یه دانشکده دیگه کارش رو واسه دانشجوها ارائه بده که یاد بگیرن کار خوب یعنی چی دلم آروم میگیره، که بالاخره یه روزیم میاد که میبینیم اون همه بیدار خوابیا و بدن دردا و آرتوروز و درگیری عصب سیاتیک و چشم درد و میگرن نتیجه داشت، بالاخره یکی قدرمون رو دونست

همین که میبینم ناظرای دفاع چه همه صورت جلسه های کوبنده مینویسن علیه اساتید معماری و میشنوم که چه همه توبیخ خوردن و بهشون تذکر داده شده واسه حق کشی هاشون دلم خنک میشه، گیرم که فاییده نداشته باشه

یک ماه دیگه من از این دانشکده برای همیشه میرم، هرچند که دلم واسه تمام خاطرات خوبی که اونجا برام ساخته شد تنگ میشه ولی دیگه هیچ وقت حاضر نیستم  به عنوان دانشجو اونجا برگردم

دلم میخواد یه چیزی بگم ولی هی جلوی خودمو میگرفتم که مثلا گسی نگه وااای زن متاهل و این حرفا و صوبتا!  ولی دوست دارم بگمش

این چند روز که دارم شخم میزنم توی آهنگ های نوستالژیکم به این فکر میکردم که چقد عشق اول قشنگه! چه همه حس خوب داره، چه همه زندگی آدم فوق العاده میشه و ...

بحثم اصلا اصلا اون آدم نیست و دیگه هییییچ وقت حتی حاضر نیستم تصویرش بیاد تو ذهنم، فقط بحثم همون حس خوب عشق اوله، حسی که خودت واسه خودت میسازی، سرزندگیت، مور مور شدنا، تپش ها، رویا پردازیا...

هرچند که من اوسکلی بیش نبودم و عشق اول رو خیلی دیر تجربه کردم، این روزا بچه مدرسه ای هم صد بار عاشق و فارغ شده

عشق اول دو نوعه به نظر من، توی یکیش طرف تورو عاااشق عشق و دوست داشتن و این حسای قشنگی گه گفتم میکنه و تا ابد وقتی یاد اون آدم میفتی کلی خاطرات خوب برات زنده میشه

یکی دیگه هم طرفت اینقدر گند و مسخره و روانی و عقده ای هست و آزارت میده که تورو به کل از عشق و عاشقی متنفر میکنه و ترسیده، از اون مدلا که هرر روز تو دلت به خودت تذکر میدی مبادا عاشق بشی ها ! وگرنه چنان پدرت رو در میارم که دیگه از این هوس ها نکنی

 نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه واسه من نوع دومی بود، واقعا بدون هیچ اغراقی آدم من روانی بود و میخواست حرص نفر قبلیش رو سر من خالی کنه و کرد.

بعد با خودم فکر میکنم که هرچند دیگه به کل از ذهنم پاک شده و ابدا بهش تمایلی ندارم و همسرم رو کاملا ترجیح میدم و حسی ندارم اما بابت اینکه منو از عشق ترسوند و باعث شد من به خاطر این ترسم خیلی لحظه ها رو با علی از دست بدم نمیبخشمش، هیچ وقت

به  روزایی فکر میکنم که چه همه میتونستم باهاش مهربون تر باشم اما ترسم یه سری لذت ها رو از جفتمون گرفت، مخصوصا از خودم که هر روز تو دلم سرکوفت میزدم عاشق نشو وابسته نشو دل نبند امیدوار نشو و ...


ولی خوب بازم با اون همه تلاشی که واسه عاشق نشدن کردم عشق منو در نوردید، شاید تعبیر قشنگش این باشه که وقتی که اصلا عشق نمیخواستم بی اراده تسلیم شدم. بی اینکه حتی بدونم تسخیر شدم . هنوزم گاهی پیش میاد که فکر میکنم زیادم عاشق نیستم اما با کوچک ترین تغییر توی رفتار علی چنان از هم میپاشم و داغون میشم که تعجب میکنم و میگم وااای یعنی من این همه به علی وابسته ام و خودم خبر ندارم؟  هنوزم گاهی این فکر وحشت زده ام میکنه! 

آهنگ هام رو که میشنوم به این فکر میکنم چه همه لحظه های خوب رو از دست دادیم، چه همه آهنگ ها که میتونست به نام ما دونفر توی ذهنم ثبت بشه و لبخند به لبم بیاره

هرچند من هنوز دارم فولدرای خیلی قبل رو مرور میکنم و به زمان آشنایی و عاشقی با علی نرسیدم و شاید اصلا همین فردا بیام بگم یه عالمه آهنگ پیدا کردم که ماها کلی توش عاشقی کردیم و کلی ته دلم قلقلک داده شده...

همیشه میگن توی عشق برای معشوقت یا اولین باش یا بهترین

علی اولین من نبود ولی قطعا بهترینم بود و هست و خواهد بود


این مدت که روی پایان نامه کار میکنم همش توی ذهنم یه علامت سوال هست، یعنی بود!  

اینکه چرا من دوران کارشناسی واسه تحویل پروژه هام حتی شده بود که بیست و چهار ساعت پشت هم کار میکردم و شام و نهار و صبحانه هم پای لپ تاب میخوردم و خسته نمیشدم زیاد ، ولی الان دو ساعت که کار میکنم خسته و کلافه میشم ، اونم کاری که عاشقشم و قبلا برام حکم تفریح و سرگرمی داشت! 

 

یه مدت اصلا تحمل صدای آهنگ موقع کار کردن نداشتم و تمرکزم بهم میریخت، معمولا توی فازای اول طرحم که خیلی تمرکز و فکر میخواد این مدلیم که اعصاب ندارم و سکوت محض میخوام  

فاز اول طرحم و مرحله کانسپت و کشیدن خطوط اصلی که تموم شد با همون سیستم پیش رفتم و سکوت محض بودم و کلی همه چیز یکنواخت و خسته کننده بود 

بعد ترش میشستم توی هال جلوی تی وی کار میکردم و آهنگ های پی ام سی رو گوش میکردم  

ولی من یه اخلاق عجیب دارم . اینکه خیلی وقتا تحمل شنیدن آهنگای جدید رو ندارم و دلم میخواد یه آهنگ رو نت به نت بلد باشم و بدونم الان چی میشنوم که آرامش بگیرم، واسه همین پی ام سی هی آهنگ جدید میذاشت و من باز بی اعصاب بودم موقع کار کردن  

برعکس علی که دیواااانه وار تنوع میده به زندگیش. هروقت توی ماشینش آهنگ میذاره عصبی میشم و هی میگم تو چرا هر آهنگ بیخودی به دستت رسید بی اینکه بدونی خوبه یا نه دانلود میکنی، میگه چون من نمیتونم یه آهنگ رو بیشتر از دو سه بار گوش کنم و خسته میشم ازش و به شدت نیاز به تنوع دارم، واسه همین آهنگ های خوب برام کمن و ترجیح میدم هرچی شد گوش کنم ولی فقط یکی دو بار نه اینکه شصت بار یه فولدر خوب رو پلی کنم !  

این اخلاقش کلا خیلی محسوسه توی زندگیش، مثلا یه عااالمه عکس داره روی گوشیش و هر روز عکس بک گراندش رو عوض میکنه ، یا موقع غذا درست کردن همیشه یه رسپی جدید داره حتی اگه شده با یه تغییر کوچولو تنوع میده. برعکس من که همیشه باید با یه چیزی خو بگیرم و بعد که بهش عادت کردم دیگه عوضش نمیکنم و این کار بهم آرامش و حس امنیت میده! این نیاز شدید علی به تنوع گاهی خیلی منو میترسونه !

 بعد ولی از دیشب رفتم سراغ فولدرای قدیمی لپ تاپم و موقع کار کردن گوش میکنم و دائم احساساتم برانگیخته میشه ! یه عالمه خاطره های خوب و بد، یه حس نوستالژی وحشتناکی داره که نفست رو بند میاره. اونم واسه من که از بعد عروسی انگار قطع ارتباط بودم با صداها

آهنگ ها چقدر قدرت عجیبی توی برانگیخته کردن آدما دارن، شایدم من خیلی این مدلی ام ، همش یاد اون شعر بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین می افتم و میگم نه بهتر بگم آهنگ گوش کن و گذر عمر ببین 

یادم رفته بود یه زمانی با آهنگام زندگی میکردم  

حالا یهو به طرز عجیبی حس میکنم بازم پتانسیل 24 ساعت بی وقفه کار کردن و خسته نشدن رو دارم و خدا رو شکر که یک ماه قبل دفاعم این رو کشف کردم و میتونم کلی کیفیت کارم رو ببرم بالا و لذت بیشتری هم ببرم

قراره تماااام آهنگ های 8 سال اخیرم رو گوش کنم، کلی لبخند بزنم و کلی چشمام خیس بشه و کلی کار کنم